سکوت درون با
استفاده از آموزه های مولانا
گزیده ای از کتاب ذهن ناآرام(اثر
هادی بیگدلی) با اندکی تصرف و تخلیص:
با حضور در کلاس درس پیر عاشق بلخ(مولوی) در
می یابیم تنها راه رسیدن به آرامش و بینش چیزی نیست جز توقف ذهن از اندیشه گری
کاذب و خیالی که این سکوت تنها در کسب آگاهی و دانش حاصل می گردد.
احتما(پرهیز) کن، احتما ز اندیشه ها/ فکر شیر
و گور و دلها بیشه ها
احتما بر دواها سرور است / زان که خاریدن
فزونی گر است
احتما اصل دوا آمد یقین/ احتما کن قوت جان را
ببین
باید تیشه را برداشت و بر ریشه کوبید، بر ریشه
اندیشه های ذهن خودمان. اندیشه های باطلی که یک لحظه ذهن را رها نمی کنند و دائما
به طرق مختلف از راه مقایسه، حسادت، خشم، کینه ورزی، ملامت و حتی تعریف و تمجید
ذهن را ناآرام می کنند. ذهن باید از غیبت بر خویش دست بردارد و یکپارچه حضور شود.
ذهن باید آگاه شود که مسئله و مشکل در بیرون نیست و در خودش است. موجودی ذهن چیزی
نیست به جز دانسته هایی که به صورت تصویر و لفظ در حافظه ثبت شده اند و به صورت
فکر متجلی می شوند.
ذهن نمی تواند تعبیر و تفسیر درستی از صفات و
ویژگی ها داشته باشد. ممکن است یکی شجاعت را به دلیری تعبیر کند و شخصی دیگر آن را
به حماقت تعبیر کند. پس قضاوت ذهن هیچگاه براساس حقیقت امر نخواهد بود و تنها بر
مبنای حافظه و اطلاعات پیشین خود قضاوت می کند. صحیح ترین کار ذهن آن است که در
"کیفیت نگاه" باشد و مشاهده کننده باشد بی آنکه مرتکب قضاوت شود و یا به
عبارتی دیگر، ذهن باید در سکوت باشد و نه در اندیشه گری.
کنترل و مهار کردن اندیشه ها، حتی پس از
آگاهی، کار چندان ساده ای نیست. بنابراین باید سعی کنیم بر بازی های ذهنی هوشیار
باشیم و از غیبت بر حرکتهای ذهنمان فاصله بگیریم. همین هوشیاری بر بازی های ذهنی
حالت آماده باشی را به وجود می آورد و برخی از خود فریبی ها برای ذهن هویدا می
گردد.
هدف بازی های ذهنی ناآرام کردن ذهن است. با
آگاهی بر این نکته که اشتباه از خود ذهن است و دانسته های ثبت شده در ذهن تماما
اشتباه هستند، درصدد کنترل افکار باشیم و مانند آن شاه احول مهر تایید بر اندیشه
های اشتباهمان نزنینم تا بلکه جلوگیری کرده باشیم از ویرانی ذهنمان.(منظور از شاه
احول، اشاره به داستان مولوی در مورد شاهی است که توسط وزیر(نفس) خود علیه مسیحیان
تحریک می شود و وزیر کار را به جایی می رساند که حتی در میان دربار و وزرا("من"های
درونی) نیز اختلاف و ناآرامی حکمفرما می شود تا بتواند قدرت را از آن خود کند).
وظیفه ذهن به طور طبیعی، هدایت ارگان ها و
اعضای بدن و کمک به آنها در صورت بیماری یا جراحت می باشد ولی حال اگر خود ذهن
بیمار شود کدام عضو بدن قادر به شناسایی این بیماری و درمان آن است؟ جواب خود ذهن
می باشد. ذهن قابلیت خود درمانگری را دارا می باشد. اما این قابلیت تنها هنگامی
کارایی صد در صد را خواهد داشت که ذهن بتواند خود را از چهار دانسته یا فکر اصلی
اشتباه مصون دارد:
1-
تعبیر
و تفسیر ذهنی:
ذهن
ما عادت کرده است که هر اتفاقی را سریعا تعبیر و تفسیر کند و بر آن برچسب بزند. در
حالی که ذهن تنها باید کیفیت گیرندگی واقعیت ها را داشته باشد.
2-
مقایسه:
ذهن
عادت کرده است که همه چیز را با هم مقایسه کند، حتی محتویات خودش(من) را با
دیگران. این امر نه تنها باعث تشویش و ناآرامی ذهن می گردد، بلکه تضادها و دوگانگی
ها نیز در اینجا آفریده می شوند و خوبی در مقابل بدی قرار می گیرد، حقارت در برابر
تشخص، زرنگی در مقابل تنبلی و...
3-
خشم
و نفرت:
کیفیت
مقایسه گری باعث ایجاد یک خشم و نفرت همیشگی در ذهن می گردد. ذهن تصور می کند که
در حال خشم ورزیدن در حال آسیب وارد کردن به دیگران است ولی واقعیت این است که
تنها به خود ضربه می زند.
4-
ملامت:
به
دلیل حاکمیت "من"های زیاد و متضاد، ذهن نمی تواند کاری را به خواسته یک
"من" انجام دهد بی آنکه "من"های دیگر معترض شوند. بنابراین
ذهن همیشه در حالت ملامت خود باقی می ماند و هر کاری را انجام دهد این ملامت باز
هم پابرجا خواهد بود.
5-
انتزاعی
اندیشی:
ذهن
عادت کرده است که مدام از توبره حافظه تغذیه و نشخوار کند، بدون آنکه نیاز واقعی
برای ارگانیسم مطرح باشد. ذهن دائما در حال پرسه زدن در گذشته و آینده است و بی
وقفه از فکری به فکری دیگر می پرد بی آنکه بر این حالت خودآگاهی داشته باشد و این
امر موجب عدم دقیق اندیشی و تمایل به انتزاعی اندیشی می گردد.
مراقبه کیفیتی از وجود آدمی است که اندیشه را
در نطفه خفه می کند(چه واقعی و چه خیالی)، و ذهن را در حالت سکوت قرار می دهد، در
این وضعیت ذهن هر گاه که نیاز باشد وظایف خود در قبال ارگانیسم را به طور صحیح
انجام می دهد و بعد دوباره در حالت سکوت قرار می گیرد.
ذهن در حالت مراقبه(مدیتیشن) به سکوت در می
آید، همه چیز هست ولی هیچ فکری جاری نیست. در این حالت مشاهدات عینی خاصی از
زوایای نادیده عالم هستی برای انسان هویدا می شود. تضادها رخت برمی بندند و دیدگان
بر وحدت وجود باز می شوند و جدایی های ظاهری میان انسان ها و اشیاء و پدیده ها رنگ
می بازد.
یکی دیگر از عوامل تاثیر گذار بر سکوت ذهن،
کنترل کردن زبان است. ذهن و زبان می توانند در این پروسه مکمل یکدیگر باشند. کنترل
زبان به کنترل ذهن کمک می کند و کنترل ذهن نیز به کنترل زبان. مهار کردن زبان ضمن
اینکه مانع از آشکار شدن افکار درون می شود، کنترل کننده ی مکملی است بر مراقبت از
فعل و انفعالات ذهن.
تنها راه اتصال به حقیقت و ورود به فطرت،
حالتی است که در ذهن هیچ اندیشه ای نباشد و تنها سکوت بر ذهن حاکم باشد. این کیفیت
ذهن یعنی مرگ بر دانسته های خویش که این سکوت همانند مرگ واقعی برای ذهنی که به
اندیشه گری عادت کرده است، وحشتناک می باشد.
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی / ظاهرش ابتر، نهان
پایندگی
و این آرام گرفتن ذهن برابر است با پایان تمام
بدبختی های انسان. و در این حالت ذهن در می یابد که موفقیت و پیشرفت در آرام
گرفتنش است و نه در اندیشه گری مداومش(حالا که از فکر کردن به جایی نرسیدیم یکبار
هم فکر نکردن رو امتحان کنیم).
چند گفتی نظم و نثر و راز فاش / خواجه یک روز
امتحان کن، گنگ باش
منبع: ذهن ناآرام _ هادی بیگدلی
سپاس از مطالب ارزشمندتان
پاسخحذف